:شیخ رجبعلی خیاط می فرمود
در بازار بودم... اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت. بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم. قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم میگذشتند. ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمیکشیدم، خطرناک بود. به مسجد رفتم و فکر میکردم همه چیز حساب دارد. این لگد شتر چه بود...!؟ در عالم معنا گفتند: شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی! گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم... گفتند: لگد شتر هم که به تو
نخورد...!
الهی! تا به حال میگفتم « گذشته ها گذشت » ، اکنون می بینم که گذشته هایم نگذشت بلکه همه در من جمع است. آه، آه، از یوم الجمع...
الهی،ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره ای،و ما همه هیچ کاره ایم و تنها تو کاره ای.
الهی! در بسته نیست، ما دست و پا بسته ایم
یادش مرا دو مرتبه بی تاب میکند دارد غمش وجود مرا آب میکند
جانم فدای شاعر خوش مسلکی که گفت : نوکر همیشه تکیه به ارباب میکند
تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 450
اگر دینت را تابع دنیایت کنى، دین و دنیایت، هر دو را از بین برده اى و در آخرت از زیانکاران خواهى بود، اما اگر دنیاى خود را تابع دینت کنى دین و دنیایت، هر دو را به دست آورده اى و در آخرت از رستگاران خواهى بود.
غرر الحکم : 3750 ـ 3751
هر نگاهى که پندى در آن گرفته نشود، فراموشى است . هر سکوتى که اندیشه اى در آن نباشد، غفلت است . هر سخنى که ذکرى در آن نباشد، بیهوده است . خوشا بحال کسى که :نگاه او پند، سکوت او اندیشه و سخن او ذکر باشد، بر گناهش گریسته و مردم از شرش در امان باشند.
سند : کتاب ثواب الاعمال و عقاب الاعمال شیخ صدوق رحمه الله علیه
سفیر انگلیس ازخودرو خود پیاده شده و به سوی گاو میدود و گاو را میبوسد!
بقیه مردم حاضر که میبینند یک غریبه اینقدر گاو را محترم میشمارد، در جلوى گاو ،سجده میکنند و آن جوان را مجازات میکنند.
همراه سفیر انگلیس با تعجب میپرسد:
چرا این کار را کردید؟!
سفیر میگوید:
لگد این جوان آگاه، میرفت که فرهنگ هندوستان را پنجاه سال جلو بیاندازد، ولی من نگذاشتم!
مثل تیری که خودش سمت هدف می اید... ناخوداگاه دلم سمت نجف می اید...