آب را گل نكنيد . . . شايد از دور علمدار حسين (ع)، مشك طفلان بر دوش، زخم و خون بر اندام، مي رسد تا كه از اين آب روان، پر كند مشك تهي، ببرد جرعه آبي برساند به حرم، تا علي اصغر (ع) بي شير رباب (س)، نفسش تازه شود و بخوابد آرام . . . آب را گل نكنيد
ستار خان ستارخان در خاطراتش ميگويد:
من هيچوقت گريه نكردم چون اگرگريه ميكردم آذربايجان شكست ميخورد واگر آذربايجان شكست ميخورد ايران شكست ميخورد. اما در زمان مشروطه دوبار اشك ريختم . يكبار آن زمان كه 9ماه بود در محاصره بوديم بدون آب بدون غذا . ازقرارگاه آمدم بيرون. مادري را ديدم با كودكي در بغل . كودك ازفرط گرسنگي به سمت بوته علفي رفت و بدليل ضعف شديد بوته را باخاك ريشه ميخورد.باخودم گفتم الان مادر كودك مرافحش ميدهد وميگويد لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند رادر آغوش گرفت و گفت: " اشكالي ندارد فرزندم، خاك ميخوريم اما خاك نميدهيم ." آنجا بود كه اشك ازچشمانم سرازير شد ...
زنده وجاويدان باد نام كسانيكه بخاطر عزت اين مملكت وآب وخاك جانانه ايستادند