در
کتاب دارالسلام آمده است طلبه اى سه حاجت داشت و مدت ها به زیارت
حضرت ابوالفضل (علیه السلام( مشرف مى
شد. روزى در حالى که در مقابل ضریح با کمال ادب و احترام ایستاده و مشغول زیارت
بود، ناگاه دیده عده اى از زن هاى عرب دهاتى با پاى برهنه و در حالى که کودک فلجى
را به دست گرفته بودند، وارد حرم شدند، و هلهله کنان یک دور گرد ضریح چرخیدند و
بیمارشان شفا پیدا کرد و از حرم خارج شدند.
آن
طلبه وقتى این صحنه را مشاهده مى کند، نزدیک ضریح مى آید و مى گوید: من چند سال
است مى آیم و حوائجم برآورده نمى شود، ولى به این عرب هاى بیابانى این گونه التفات
دارید! و با صورت قهر و غضب از حرم بیرون مى رود و تصمیم مى گیرد دیگر به زیارت آن
حضرت نرود.
به
نجف مى رود و در کاروانسرایى منزل مى کند. در آن جا به او مى گویند: خادم شیخ انصارى (رحمه الله ) چند بار آمد و سراغ شما را گرفت .
وى نزد شیخ مى رود. شیخ به او مى فرماید:
))با
حضرت ابوالفضل (علیه السلام ) قهر نکن ، شما به عرب ها نگاه نکنید. آن ها این طور
عادت کرده اند. حج مى خواهید، نیابت هست و خانه مى خواهید، هر خانه را پسندیدید
تهیه مى شود و عیال مى خواهید، براى شما فراهم مى شود.((