ميگويند پسري در خانه خيلي شلوغكار ي كرده بود. همهي اوضاع را به هم ريخته بود وقتي پدر وارد شد، مادر شكايت او را به پدرش كرد. پدر كه خستگي و ناراحتي بيرون را هم داشت، شلاق را برداشت. پسر ديد امروز اوضاع خيلي بيريخت است، همهي درها هم بسته است، وقتي پدر شلاق را بالا برد، پسر ديد كجا فرار كند؟ راه فراري ندارد!خودش را به سينهي پدر چسباند شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد. شما هم هر وقت ديديد اوضاع بيريخت است به سوي خدا فرار كنيد: «وَ فِرُّوا إلي الله مِن الله»
به نقل از "حاج محمد اسماعيل دولابي"
فرد وارد بازار قيامت مي شود، فكر مي كند خبري است. تعجب مي كند؛ خدايا پس چه شد؟ نماز ها، عمره ها؟ مي گويند تو دل شكستي. ريا كردي. زهر زبان ريختي.... !جوان عزيز اگر عروج مي خواهي، مي خواهي به جايي برسي از خانه خودتان شروع كن! دل خواهرت را شكستي. برو درستش كن. دل مادر و پدر را شكستي. از خانه شروع كنيد.جواناني هستند كه محاسن دارند، انگشتر دارند، عطر تيروز هم مي زنند، در بيرون هيئت ولي در منزل بروي بپرسي، هيچكس از او راضي نيست. پس براي چه هيئت رفته بودي؟ چرا جلسه رفته بودي؟ استاد فاطمي نيا